اگر زلفت بهر تاری اسیر تازه ای دارد
مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد
تقافل برد از حد شوخ چشم من نمیداند
جفا قدری ستم حدی و ناز اندازه ای دارد
محبت را لب خاموش و گویاهر دو یکسانست
چو بلبل آتش پروانه هم آوازه ای دارد
آگر سودای لیلی بر سرت افتاده مجنون شو
که هر شهری بصحرای جنون دروازه ای دارد
دل مجذوب خود را با تغافل بیش از این مشکن
که هر قانون خوبان امتحان اندازه ای دارد
امروز یکی از دوستان ما تصادف کوچیکی کرده بود که خدا قسمت هیچ کسی نکند و ما رفته بودیم بیمارستان نکوئی که شاهد یه بیمار اورژانسی شدیم قضیه را از دوستش پرسیدیم دوستش گفت که این بیمار یه موتور داشت که بیرون مغازه اش پارک بود یک دفعه دید یه نفر دارد موتور اونو می دزده که پرید رفت تا دزد رو بگیره وقتی به سراغ موتور رفت فریاد زد دزد دزد که مردم دور دزد را گرفتند و دزد نامردی نکردو چاقوی خودشو درآورد و روی سر این دوستم فرود آورد و سرشو بد جوری پاره کرد و به یکی از همسایه ها هم چاقو زد و فرار کرد خونه یکی از مردم مخفی شد و ما میخواستیم بریم سراغ دزده که یادمان آمد که دوستمان خیلی داره از سرش خون میریزه و اونو با همسایشو سریع آوردیم بیمارستان .
خوب این هم از دزدی جدید توی قرن جدید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ